به گزارش مشرق، امام خمینی (ره) تأکید داشتند بدنه ارتش از جوانان مسلمان و متعهد تشکیل شده و در جریان مبارزات مردم ایران، قلوب ارتشیان همراه مردم است. وقایع روزهای پر التهاب سال سرنوشتساز ۱۳۵۷ به خوبی این حقیقت را به اثبات رساند. ارتشیها در کنار مردم و حتی با لباسهای فرم نظامیشان به خیابانها آمدند و شعار مرگ بر شاه دادند. حالا دیگر نظام طاغوت نه ملتی داشت و نه ارتشی که بخواهد به آن تکیه کند. وقتش رسیده بود دیو بیرون برود و فرشته درآید. امیرغلامحسین دربندی از ارتشیهای انقلابی است که خاطرات زیبایی از همراهی ارتش با امام و ملت در مبارزه با استبداد و استکبار دارد. گفتوگوی ما با وی را پیشرو دارید.
اگر به سالهای قبل از پیروزی انقلاب برگردیم، تصور عموم این است که ارتش شاهنشاهی سفت و سخت به تاج و تخت میچسبد و از آن حمایت میکند، اما حضرت امام معتقد به حمایت ارتش از مردم بودند. ایشان چطور به چنین باوری رسیدند؟
امام به خوبی میدانستند که بدنه ارتش از همان جوانان مسلمان ایرانی تشکیل شده است که نهایتاً بین شاه و مبارزات اسلامی مردم، طرف مردم را میگیرند. در همین خصوص یک نقل قول جالبی از دیدار مهندس بازرگان با حضرت امام در نوفل لوشاتو وجود دارد. در این دیدار بازرگان به حضرت امام میگوید ایران سه رکن دارد؛ شاه، ارتش و امریکا، آن وقت شما میگویید شاه برود تا من بیایم. شاه کجا برود و اگر هم رفت ارتش و امریکا را چه کنیم؟ امام هم میفرمایند: «شما بگویید شاه باید برود، با مردم همصدا بشوید، وقتی رفت، ارتش فرزندان همین مردمند، به دامن انقلاب برمیگردند، امریکا هم گورش را گم میکند. شما غصه اینها را نخورید.» امام به خوبی از ماهیت بدنه ارتش خبر داشتند. جوانانی که دل در گرو اسلام داشتند و رفتهرفته با نهضت اسلامی امام همراهی کردند. ایشان قبل از انقلاب ارتباطات متعددی با افسران انقلابی داشتند و به خوبی از ماهیت اسلامی بچههای ارتش مطلع بودند.
بیشتر بخوانیم:
خاطرات ناگفته از اولین شب ورود امام (ره) به ایران
ارتشیها قبل از انقلاب با امام در ارتباط بودند، آن هم رهبری که در تبعید به سر میبرد؟
بله، همین طور است. یک نمونه مصداقی را عرض میکنم. من در سالهای ۵۱ تا ۵۷ در هوانیروز ارتش بودم. آنجا افسران و درجهداران انقلابی کم نداشتیم. در خلال سالهای ۵۳ یا ۵۴ سرهنگ محمدرضا پورجمعه و تعداد دیگری از نیروها برای یک مأموریت ناوبری به سوریه میروند. طبق برنامه، آنها هلیکوپترهایشان را در بغداد فرود میآورند. سرهنگ پورجمعه که جزو مهندسی پرواز یا همان همافرها بود، بالگرد را دستکاری میکند تا ادامه پروازشان به تأخیر بیفتد. سپس ایشان همراه یکی دیگر از افسران انقلابی خودشان را به نجف میرسانند و با حضرت امام دیدار میکنند. این قضیه مربوط به زمانی است که پایههای رژیم هنوز استوار بود و امکان لو رفتن و حتی اعدامشان میرفت، اما به شوق زیارت حضرت امام و دریافت منویاتشان این خطر را به جان میخرند.
اصفهان جایگاه ارتشیهای انقلابی مانند شهید صیاد شیرازی است. البته ایشان در رسته توپخانه بودند و شما در هوانیروز. ارتباطی بین ارتشیهای انقلابی در رستههای مختلف وجود داشت؟
خیر، ما خوشهای عمل میکردیم. هر واحدی هسته انقلابی خودش را داشت، چراکه اگر یک نفر لو میرفت، امکان لو رفتن همه وجود داشت. فعالیت سیاسی در جو ارتش بسیار سخت بود و باید مراقبتهای زیادی انجام میدادیم. عرض کردم بنده در هوانیروز اصفهان بودم. در معیت افسران انقلابی مانند شهیدان کشوری، شیرودی، حسین قاسمی و… که همگی از افسران انقلابی شناخته شده هستند. همین شهید قاسمی به شهید نماز معروف است. با وجود چنین چهرههایی جو هوانیروز طوری شده بود که کتاب حکومت اسلامی یا ولایت فقیه حضرت امام را داخل پادگان دست به دست میکردیم. البته برای ردگم کنی به جای نام امام، روی کتاب نام امام کاشف الغطاء به عنوان نویسنده نوشته شده بود. یا جلد رساله امام را کنده بودیم و از آن استفاده میکردیم. حتی پیامها و اعلامیههای ایشان را در دل ارتش تکثیر میکردیم. یک دستگاه فتوکپی داشتیم که باید کاربن میگذاشتیم و هر دو سه برگ را تکثیر میکردیم. بعد کاربنها را از بین میبردیم. چون ضداطلاعات میآمد اتاقها را میگشت و کاربنها را جلوی نور آفتاب میگرفت تا بداند چه چیزی با آن تکثیر شده است. وقتی تظاهرات مردمی شروع شد، ارتشیها هم دوست داشتند مردم را همراهی کنند، اما جرم سنگینی بود و خیلی وقتها با لباس شخصی در تظاهرات شرکت میکردیم.
امکان داشت یک ارتشی با لباس فرم نظامی در تظاهرات مردمی حضور پیدا کند؟
در اوایل بهمن ماه ۱۳۵۷ این اتفاق در اصفهان افتاد. البته در سایر شهرها بچههای انقلابی ارتش فعالیتهای متعددی داشتند. به دلیل اینکه من در اصفهان بودم دیدههای خودم را عرض میکنم. همان اوایل بهمن بچههای نیروی هوایی اصفهان به خیابان آمدند و تظاهرات کردند. ما هم در هوانیروز برنامهریزی کردیم تا به خیابانها بیاییم. روز بعد از تظاهرات بچههای نیروی هوایی، با لباس نظامی بیرون آمدیم و به حمایت از انقلاب تظاهرات کردیم. اول هم نگفتیم مرگ بر شاه که مأموران حکومت نظامی حساس نشوند. شعار میدادیم وای به حالت بختیار اگر خمینی دیر بیاد. یا میگفتیم استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. بعد از سبزه میدان آمدیم پایین به سمت میدان امام که آن موقع اسمش نقش جهان بود. بچهها پوتینهایشان را هماهنگ زمین میزدند و پیش میرفتند. کمکم شعار مرگ بر شاه گفتیم و اینجا بود که مأموران حکومت نظامی ریختند و به طرف ما تیراندازی کردند. حساب کنید دو دسته نظامی با هم درگیر شده بودند. یک دسته به طرف دسته مقابل تیراندازی میکرد. ناگهان مردم میان ما واسطه شدند و دکمه پیراهنها را باز کردند که اگر قرار است گلولهای به سمت ما شلیک شود، به سینه آنها بخورد. وقتی چنین فداکاری را از مردم دیدیم، تصمیم گرفتیم روزهای بعد باز به خیابانها بیاییم و تظاهرات کنیم؛
و تظاهراتتان را تکرار کردید؟
بله، در مسجد مصلای اصفهان، مسجد حکیم، مسجد جامع و در سبزه میدان اصفهان که الان به میدان قیام معروف است، تظاهراتی برگزار کردیم. مسجد مصلی اصفهان که الان نماز جمعه این شهر در آن برگزار میشود یک زمین خاکی بسیار بزرگی داشت. شاید چهارم بهمن ماه ۵۷ بود که آنجا یک تجمع و تظاهرات باشکوهی برگزار کردیم. امیر سرتیپ خلبان محمد کریم عابدی که بعد انقلاب یک دوره هم نماینده شورای اسلامی بود، ما را رهبری میکرد. ایشان فهم سیاسی بالایی داشت. رفت بالای منبر مصلی و یک قطعنامه خواند. یکی از بندهای مهم قطعنامه این بود که من از امروز کاپیتولاسیون را لغو و اعلام میکنم امریکاییها مسئولیت جانشان با خودشان است. اگر اتفاقی افتاد آنها مسئول خون خودشان هستند. ما مسئولیت آنها را تضمین نمیکنیم. این بیانیه شدیدالحن درحالی بود که حکومت شاه سرکار بود. تانکها سر چهارراهها مستقر بودند و مستشاران بیگانه همچنان بر ارتش نظارت داشتند. از طرفی اصفهان یک فرماندار سختگیر نظامی به نام سرلشکر ناجی داشت که به دلیل جنایتهایش همراه خسروداد، رحیمی و نصیری به عنوان چهار نفر اولی بودند که فردای روز پیروزی انقلاب در ۲۳ بهمن ماه اعدام شدند.
واکنش مأموران حکومت نظامی به قطعنامه شما چه بود؟
بلافاصله مأمورها ریختند و ما هم فرار کردیم. در کوچهها مردم در خانهها را باز میکردند و به ما لباس شخصی میدادند، اما تعدادی از بچهها دستگیر شدند. بعدها عدهای از میان دستگیرشدگان تبعید هم شدند. حکم اعدام برای کریم عابدی بریده بودند که رژیم به اجرای حکم ایشان قد نداد و انقلاب به پیروزی رسید. در اینجا باز مردم به میدان آمدند و از ما حمایت کردند. من خودم در بطن ماجرا بودم و دیدم که مردم سرچهارراه شکرشکن و چهارراه نقاشی ماشینهای حکومت نظامی را محاصره کردند و در کف خیابان نشستند. آیتالله طاهری حرکت مردمی را هدایت میکرد. مأموران در میان مردم محاصره شده بودند و حتی یک سانت نمیتوانستند حرکت کنند. مردم میگفتند تا هوانیروزیها را آزاد نکنید از جایمان بلند نمیشویم. نهایتاً مجبور شدند بازداشت شدگان را رها کنند.
در تهران و خیلی از شهرها در یکی دو روز منتهی به پیروزی انقلاب مردم به برخی از مراکز نظامی حمله کردند، در اصفهان اوضاع چطور بود؟
اصفهان یک ماه قبل از سایر شهرها حکومت نظامی برقرار شده بود، اما به دلیل همراهی ارتشیها با مردم در جریان پیروزی انقلاب حتی یک سنگ از سوی مردم به پادگانها پرتاب نشد. این امر در حالی بود که در اصفهان پادگان زیاد داشتیم. نیروی هوایی، پشتیبانی عمومی اصفهان، مرکز آموزش توپخانه، گروه ۵۵ توپخانه، گروه ۴۴ توپخانه و هوانیروز که خودش چند دسته بود؛ گروه رزمی مسجد سلیمان، گروه رزمی کرمانشاه و گروه رزمی کرمان که اینها اول در اصفهان تشکیل و بعد به مراکز خدمتیشان اعزام میشدند. به رغم وجود این همه پادگان، مردم، چون همراهی ارتشیها را دیده بودند هیچ تعرضی به پادگانها نکردند.
بعد از پیروزی انقلاب چه فعالیتی داشتید؟ منظورم همان اولین روزهای پیروزی است که نظام اسلامی هنوز به خوبی استقرار نیافته بود.
ارتش به محض پیروزی انقلاب حفاظت از اماکن عمومی را در اصفهان و سایر شهرها برعهده گرفت. آن زمان گروهکهای بسیاری مثل قارچ ظاهر میشدند و هنوز ایادی رژیم پاکسازی نشده بودند. بنابراین بچههای ارتش آمدند و از بانکها، شهرداری، استانداری، راهها و… محافظت کردند. به عنوان نمونه پلیس راه اصفهان در حوزه استحفاظی بنده بود. دم در میایستادیم و نگهبانی میدادیم. سایر دوستان هم در اماکن دیگر بودند. مثلاً سرهنگ خلبان محمدابراهیم باباجانی که جانباز و آزاده ۱۰ ساله کشورمان است، مأمور حفاظت و نگهداری از خزانه بانک ملی اصفهان بود.
ارتش چهرههای انقلابی شاخص بسیاری دارد، اگر میشود یادی از برخی چهرههای انقلابی ارتش کنیم.
اینجا میخواهم یادی کنم از شهید شریف اشراف که حافظ و کاتب قرآن بود. ایشان قبل از انقلاب نوشتن قرآن را آغاز میکند و بعد از انقلاب ادامه میدهد. شریف اشراف جانشین لشکر ۲۱ حمزه بود که به عنوان اولین نفرات به کردستان اعزام شد و همان جا نیز به شهادت رسید. ایشان کسی بود که در مسجد بازار اگر امام جماعت نمیآمد میگفت: جای من، شریف اشراف نماز بخواند. شهید هر صفحه از قرآن را که مینوشت، ذیلش میآورد که آن را کجا نوشته است. ایشان سوره ناس را که تمام میکند، به شهادت میرسد. مقام معظم رهبری یک پینوشت زیبایی در صفحه اول این قرآن نوشتهاند. اصل قرآن در موزه بنیاد شهید در خیابان طالقانی در معرض دید عموم قرار دارد.
منبع: روزنامه جوان